loading...

وسوسه

بازدید : 52
يکشنبه 18 ارديبهشت 1401 زمان : 13:47

روباه کوچولوی قصه ی ما نمیتونه برای روز مسابقه ی بزرگ صبرکنه و منتظر بمونه. اون یه دونده ی خیلی سریعه و امیدواره که تو مسابقه برنده بشه. اما زمانی که دوستش گربه ملوسه که معمولا هم تنبله تصمیم می گیره که اون هم تو مسابقه شرکت کنه، از روباه میخواد که بهش کمک کنه. آیا روباه می تونه به گربه ی ملوس کمک کنه تا برای مسابقه آماده بشه و همچنان برای برنده شدن خودش هم تلاش کنه؟

روباه کوچولوی قصه ی ما همونطور که داشت بند کفشاش رو می بست به جوجه تیغی گفت:” بیا بریم و برای مسابقه ی شنبه ی آینده ثبت نام کنیم”

جوجه تیغی با خمیازه می گوید: «نه من نمیام ، خودت برو.من دوست ندارم مسابقه بدم. اما من روز مسابقه میام و تو رو تشویق می کنم.”

روباه کوچولو همونطور که داشت تو خیابون قدم میزد و تو فکر و خیال و رویای برنده شدن تو مسابقه بود ،یک دفعه گربه ی ملوس رو دید که لبخند به لب داشت به طرفش میومد.

روباه گفت: “سلام، پیشی ملوسه ! کجا بودی؟”

گربه ی ملوس با لبخندی گفت : “من همین الان برای مسابقه ثبت نام کردم.راستش میدونم که سریع نیستم و این اولین مسابقه ی منه اما من واقعا تصمیم گرفتم که تو مسابقه شرکت کنم و تو تصمیمم هم ثابت قدم هستم،تمام تلاشم رو میکنم تا سرعتم رو خوب حفظ کنم،آیا کمکم میکنی تا تمرین کنم روباه؟ تو خیلی سریع می دوی ،شاید من بتونم بالاخره یه روبان آبی برنده بشم”

روباه کوچولو خشکش زده بود، اون حسابی گیج شده بود.اون اصلا نمیتونست فکر کنه که اصلا چی باید بگه.روباه میدونست که هر روز از گربه ملوس سریع تر میدوه.

بعد از چند لحظه روباه به گربه گفت: “من هر کار از دستم بر بیاد انجام میدم و تا جایی که بتونم کمکت میکنم. بیا فردا صبح همدیگه رو ببینیم تا برای تمرین کردنامون یه برنامه ریزی عالی انجام بدیم”

روز بعد اونا دوباره همدیگه رو دیدن و برای دویدن به پارک رفتن.گربه و روباه هنوز راه زیادی نرفته بودن که گربه ملوس گفت:” این جالب و سرگرم کننده س.من فکر می کنم که دویدن رو دوست دارم .اما زیر این آفتاب داغ حسابی گرمم شده.چقدر دیگه باید بریم تا کارمون تموم بشه؟”

بعد هم سه دور دیگه دور پارک میدوه. در همون موقع روباه می ایسته و میگه: «پیشی ملوسه ، بیا کنار اون درخت استراحت کنیم.فردا بیشتر می دوییم، ما تازه شروع کردیم. هرگز تسلیم نشو ،فقط به برنده شدن فکر کن.”

روز بعد پیشی ملوسه سخت تلاش می کنه تا سرعتش رو بالا ببره. اون در حالی که داشت نفس نفس میزد پرسید:”به نظرت من میتونم نفر اول بشم؟”

روباه جواب داد: “شاید ، راستش من واقعا نمی دونم. تو داری سریع تر از روز قبل میدویی.” اما روباه میدونست که پیشی ملوسه هنوز کنده و به اندازه ی کافی سریع نمیدوه.

گربه ملوس و روباه هر روز بیشتر از روز قبل تمرین می کردن و میدوییدن. گربه کوچولو امیدوار بود که به اندازه ی کافی برای برنده شدن تو مسابقه آماده باشه.

حالا بشنویم از روباه کوچولوی قصه مون، اون نمیدونست که میخواد چی کار کنه. اون هم میتونه سریع تر بدوه و هم دلش میخواد که تو مسابقه برنده بشه ولی واقعا نمیدونست که باید چی کار کنه.

روز ها گذشت و گذشت تا اینکه بالاخره روز مسابقه از راه رسید. روباه گفت: «می‌بینی کی اینجاست؟» بله بچه ها دوستای روباه و پیشی ملوسه به محل مسابقه اومده بودن و مرتب فریاد میزدن و اون دوتا رو تشویق می کردن.

بعد از اینکه همه ی شرکت کننده ها پشت خط مسابقه حاضر شدن ،سوت شروع مسابقه زده شد و سپس مسابقه شروع شد. روباه و پیشی به سمت خیابون رفتن. به نظر میاد که تمرینا به پیشی ملوسه کمک کرده و اثر خودش رو گذاشته. پیشی ملوسه داره روی پاهاش به سرعت میدوه.

اما ناگهان در همون موقع بند کفش روباه کوچولوی قصه ی ما زیر پاش گیرمیکنه و اون تعادلش رو از دست میده و با زانوهاش میفته روی زمین. روباه فریاد می زنه: «پیشی ملوسه واینسا، برو و مسابقه رو ببر!”

پیشی ملوسه گفت:”نمیتونم همینطوری اینجا ولت کنم و برم روباه، تو زانوت صدمه دیده، بدون تو، مسابقه دادن و برنده شدن چه لذتی میتونه داشته باشه؟”

بله، بالاخره با کمکی که پیشی ملوسه به روباه میکنه اونا مسابقه رو تموم میکنن. همونطور که اونا داشتن به سمت جایگاه نفر آخر مسابقه میرفتن دوستاشون اونارو تشویق می کردن و براشون دست میزدن.

روباه به پیشی ملوسه گفت: “آسیب دیدن اصلا چیز خوب و جالبی نیست. اما با وجود تو در کنار من ، احساس می‌کنم که ما برنده شدیم!

روباه کوچولوی قصه ی ما نمیتونه برای روز مسابقه ی بزرگ صبرکنه و منتظر بمونه. اون یه دونده ی خیلی سریعه و امیدواره که تو مسابقه برنده بشه. اما زمانی که دوستش گربه ملوسه که معمولا هم تنبله تصمیم می گیره که اون هم تو مسابقه شرکت کنه، از روباه میخواد که بهش کمک کنه. آیا روباه می تونه به گربه ی ملوس کمک کنه تا برای مسابقه آماده بشه و همچنان برای برنده شدن خودش هم تلاش کنه؟

روباه کوچولوی قصه ی ما همونطور که داشت بند کفشاش رو می بست به جوجه تیغی گفت:” بیا بریم و برای مسابقه ی شنبه ی آینده ثبت نام کنیم”

جوجه تیغی با خمیازه می گوید: «نه من نمیام ، خودت برو.من دوست ندارم مسابقه بدم. اما من روز مسابقه میام و تو رو تشویق می کنم.”

روباه کوچولو همونطور که داشت تو خیابون قدم میزد و تو فکر و خیال و رویای برنده شدن تو مسابقه بود ،یک دفعه گربه ی ملوس رو دید که لبخند به لب داشت به طرفش میومد.

روباه گفت: “سلام، پیشی ملوسه ! کجا بودی؟”

گربه ی ملوس با لبخندی گفت : “من همین الان برای مسابقه ثبت نام کردم.راستش میدونم که سریع نیستم و این اولین مسابقه ی منه اما من واقعا تصمیم گرفتم که تو مسابقه شرکت کنم و تو تصمیمم هم ثابت قدم هستم،تمام تلاشم رو میکنم تا سرعتم رو خوب حفظ کنم،آیا کمکم میکنی تا تمرین کنم روباه؟ تو خیلی سریع می دوی ،شاید من بتونم بالاخره یه روبان آبی برنده بشم”

روباه کوچولو خشکش زده بود، اون حسابی گیج شده بود.اون اصلا نمیتونست فکر کنه که اصلا چی باید بگه.روباه میدونست که هر روز از گربه ملوس سریع تر میدوه.

بعد از چند لحظه روباه به گربه گفت: “من هر کار از دستم بر بیاد انجام میدم و تا جایی که بتونم کمکت میکنم. بیا فردا صبح همدیگه رو ببینیم تا برای تمرین کردنامون یه برنامه ریزی عالی انجام بدیم”

روز بعد اونا دوباره همدیگه رو دیدن و برای دویدن به پارک رفتن.گربه و روباه هنوز راه زیادی نرفته بودن که گربه ملوس گفت:” این جالب و سرگرم کننده س.من فکر می کنم که دویدن رو دوست دارم .اما زیر این آفتاب داغ حسابی گرمم شده.چقدر دیگه باید بریم تا کارمون تموم بشه؟”

بعد هم سه دور دیگه دور پارک میدوه. در همون موقع روباه می ایسته و میگه: «پیشی ملوسه ، بیا کنار اون درخت استراحت کنیم.فردا بیشتر می دوییم، ما تازه شروع کردیم. هرگز تسلیم نشو ،فقط به برنده شدن فکر کن.”

روز بعد پیشی ملوسه سخت تلاش می کنه تا سرعتش رو بالا ببره. اون در حالی که داشت نفس نفس میزد پرسید:”به نظرت من میتونم نفر اول بشم؟”

روباه جواب داد: “شاید ، راستش من واقعا نمی دونم. تو داری سریع تر از روز قبل میدویی.” اما روباه میدونست که پیشی ملوسه هنوز کنده و به اندازه ی کافی سریع نمیدوه.

گربه ملوس و روباه هر روز بیشتر از روز قبل تمرین می کردن و میدوییدن. گربه کوچولو امیدوار بود که به اندازه ی کافی برای برنده شدن تو مسابقه آماده باشه.

حالا بشنویم از روباه کوچولوی قصه مون، اون نمیدونست که میخواد چی کار کنه. اون هم میتونه سریع تر بدوه و هم دلش میخواد که تو مسابقه برنده بشه ولی واقعا نمیدونست که باید چی کار کنه.

روز ها گذشت و گذشت تا اینکه بالاخره روز مسابقه از راه رسید. روباه گفت: «می‌بینی کی اینجاست؟» بله بچه ها دوستای روباه و پیشی ملوسه به محل مسابقه اومده بودن و مرتب فریاد میزدن و اون دوتا رو تشویق می کردن.

بعد از اینکه همه ی شرکت کننده ها پشت خط مسابقه حاضر شدن ،سوت شروع مسابقه زده شد و سپس مسابقه شروع شد. روباه و پیشی به سمت خیابون رفتن. به نظر میاد که تمرینا به پیشی ملوسه کمک کرده و اثر خودش رو گذاشته. پیشی ملوسه داره روی پاهاش به سرعت میدوه.

اما ناگهان در همون موقع بند کفش روباه کوچولوی قصه ی ما زیر پاش گیرمیکنه و اون تعادلش رو از دست میده و با زانوهاش میفته روی زمین. روباه فریاد می زنه: «پیشی ملوسه واینسا، برو و مسابقه رو ببر!”

پیشی ملوسه گفت:”نمیتونم همینطوری اینجا ولت کنم و برم روباه، تو زانوت صدمه دیده، بدون تو، مسابقه دادن و برنده شدن چه لذتی میتونه داشته باشه؟”

بله، بالاخره با کمکی که پیشی ملوسه به روباه میکنه اونا مسابقه رو تموم میکنن. همونطور که اونا داشتن به سمت جایگاه نفر آخر مسابقه میرفتن دوستاشون اونارو تشویق می کردن و براشون دست میزدن.

روباه به پیشی ملوسه گفت: “آسیب دیدن اصلا چیز خوب و جالبی نیست. اما با وجود تو در کنار من ، احساس می‌کنم که ما برنده شدیم!

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 461
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 21
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 74
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 22
  • بازدید ماه : 398
  • بازدید سال : 2639
  • بازدید کلی : 8510
  • <
    پیوندهای روزانه
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی